دشمنان واقعى و پندارى

پدیدآوراحمد بهشتی

تاریخ انتشار1388/12/13

منبع مقاله

share 912 بازدید
دشمنان واقعى و پندارى

دكتر احمد بهشتى

ملاك دوستى ها و دشمنى ها ايمان و خدا محورى است. اگر در دوست گزينى و دشمن گريزى, ايمان و رضاى خدا مبنا قرار گيرد, دوستى ها و دشمنى ها سعادت انسان را تكميل مى كند.
مشكل اصلى انسان اين است كه دچار پندارها و اوهام غلط مى شود و دشمنان واقعى را دوست, و دوستان واقعى را دشمن مى پندارد. اگر عقل بر احساس غلبه كند, انسان دشمنان واقعى را دوست و دوستان واقعى را دشمن نمى انگارد. اين مشكل, تنها گريبان گير انسانهاى نابالغ نيست. انسانهاى بالغ هم گرفتار اين مشكل مى شوند. خام بودن و ناپختگى, وجه مشترك انسانهاى بالغ و نابالغى است كه به جاى روىآوردن به دوستان واقعى به دوستان پندارى كه همان دشمنان واقعى مى باشند, روى مىآورند.
رهبران دينى كوشيده اند كه دوستان و دشمنان واقعى را به انسان بشناسانند, تا گرفتار دوستان و دشمنان پندارى نشود. آنان نه تنها دوستان و دشمنان واقعى و بدون واسطه را, بلكه دوستان و دشمنان با واسطه را هم معرفى كرده اند. به همين جهت است كه اميرالمومنين(ع) فرمود:
((اصدقك ثلاثه و عداوك ثلاثه))1.
((دوستان تو سه كس و دشمنان تو سه كس اند)).
سپس در توضيح و معرفى آنها فرمود:
((فصدقاوك: صديقك و صديق صديقك و عدو عدوك))2.
((دوستان تو عبارتند از دوست تو و دوست دوست تو و دشمن دشمن تو)).
((و عداوك: عدوك و عدو صديقك و صديق عدوك))3.
((و دشمنان تو, دشمن تو, و دشمن دوست تو و دوست دشمن تواند)).
حضرتش در وصيت به امام مجتبى(ع) فرمود:
((الصديق من صدق غيبه ... رب بعيد قرب من قريب و قريب بعد من بعيد... و من لم يبالك فهو عدوك))4.
((دوست كسى است كه پنهانش صادق باشد... چه بسا دورى كه از نزديك, نزديك تر است و چه بسا نزديكى كه از دور, دورتر است. هركس به سرنوشت تو اهميت نمى دهد, دشمن توست)).
آرى ملاك دوستى و دشمنى, خويشاوندى و علايق سببى و نسبى و عدم آنها نيست. چنانكه ملاك دوستى و دشمنى, هم نژادبودن و هم خون بودن و هم وطن بودن و هم طايفه بودن و هم قبيله بودن و عدم آنها نيست. چه بسا دو انسانى كه از نظر نژاد و خون و خاك و طايفه و قبيله و رنگ پوست, هيچگونه سنخيتى با يكديگر ندارند, بهترين دوست و برترين يار غمخوار يكديگرند و در مقابل, آنهايى كه از همه جهات فوق با يكديگر سنخيت دارند, دشمن جان و آبرو و ناموس يكديگرند.
قرآن كريم, اهل ايمان را از دشمنى نزديك ترين افراد به آنها برحذر داشته و چنين فرموده است: ((يا يها الذين آمنوا ان من ازواجكم و اولادكم عدوا لكم فاحذروهم))5.
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد, برخى از همسران و فرزندان شما دشمن شمايند. از آنها پرهيز كنيد)).
طبعا دشمنى اينها لازم نيست دشمنى با مال و جان و سلامت انسان باشد. بلكه دشمنى آنها با ايمان است و ممكن است به خاطر دشمنى با ايمان, به جان و مال و سلامت انسان نيز لطمه وارد كنند. خطرناك ترين دشمنان, كسانى هستند كه خود را دوست انسان مى شمارند و حتى حاضرند براى انسان فداكارىهايى هم داشته باشند, ولى دوستى آنها دوستى معنوى و روحى و ايمانى نيست. اينان دوست بدن و دشمن روح انسانند. به گفته شاعر:
يار بد بدتر بود از مار بد
تا توانى مى گريز از يار بد
مار بد تنها همى بر جان زند
يار بد بر جان و بر ايمان زند
آن همسران و فرزندانى دوستان واقعى و صميمى شمرده مى شوند كه انسان را در راه ديندارى و تقوا و بالابردن سطح معرفت, يارى رسانند و معنويات خانواده و محيط زندگى را فداى ماديات نكنند و از خواسته ها و توقعات بيهوده بپرهيزند و در راه تمين صفا و طراوت و پاكى خانواده تلاشگر باشند و در اين راه از هيچگونه فداكارى و كمك و خدمت, اغماض نكنند. در غير اين صورت, نبايد به محبت و غيرت و تعصب آنها كه به ملاكهاى مادى و شيطانى آلوده اند, دلخوش و مطمئن و اميدوار بود.
پدر و مادر نيز فرزندان خود را دوست مى دارند و چه بسا در دوستى دچار افراط و تفريط مى شوند و با همين افراط و تفريط خود, فرزندان محبوب خود را به مهلكه مى اندازند. اگر در دوستى ها تعادل و ميانه روى نباشد, هيچ كس سعادتمند نمى شود. در دوستى هاى متعادل هم بايد ملاك, سعادت روحى و معنوى, بلكه سعادت همه جانبه باشد. در حقيقت, بايد ملاك همه دوستى ها و دشمنى ها خدا باشد. طراوت و لطافت اين دوستى كارساز و چاره ساز است و رشته آن به قدرى استحكام دارد كه هرگز پاره شدنى و گسستنى نيست. اينگونه دوستى ها تا ابد, ادامه مى يابد. خداوند به ما دستور مى دهد كه از دوستى دشمنان خدا پرهيز كنيم و ملاك دوستى هاى خود را ايمان قرار دهيم. از اينرو مى فرمايد:
((يا يها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوى و عدوكم ولي تلقون اليهم بالموده))6.
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد, دشمن من و دشمن خود را كه با آنها طرح دوستى مى افكنيد, اولياى خود قرار ندهيد)).
از سوى ديگر در دعاهاى قرآنى آمده است كه:
((ربنا غفر لنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان و لا تجعل فى قلوبنا غلا للذين آمنوا ربنا انك رووف رحيم))7.
((پروردگارا, ما را و برادران ما را كه پيش از ما ايمان آوردند, بيامرز و كينه كسانى كه ايمان آورده اند, در دل هاى ما قرار نده, پروردگارا, تو مهربان و رحيمى)).
انسان بايد هوشيار باشد و افرادى را براى دوستى برگزيند كه مورد رحم خداوند باشند و كارى نكرده باشند كه خشم خداوند را بر خود برانگيزانند.
در حقيقت, دوستى با بندگان مورد رحم خدا, گرايش به سوى رحمت خداوند و ترك دوستى با بندگان مورد غضب خدا, گريز از خشم و غضب اوست. دستور قرآن در اين زمينه چنين است:
((يا يها الذين آمنوا لا تتولوا قوما غضب الله عليهم قد يئسوا من الاخره كما يئس الكفار من صحاب القبور))8.
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد, با مردمى كه خداوند بر آنها خشمگين شده, طرح دوستى نيفكنيد, آنها از آخرت نوميد شده اند. همانگونه كه كافران از اهل قبور, نوميد شداه دند)).
جالب اين است كه در آيات مربوط به دوست گزينى و دشمن گريزى, روى سخن با توده مردم نيست. بديهى است كه توده مردم در مسير دوست گزينى و دشمن گريزى به طور عمده, گرايش مادى و دنيوى دارند و به همين جهت است كه در ميان آنها كمتر گذشت و ايثار ديده مى شود. حتى اگر گذشت و ايثار هم داشته باشند, باز هم بر محور منافع مادى و دنيوى است. در كار آنها آن اندازه كه غريزه حاكم است, عقل حاكم نيست و اگر عقل حاكم باشد, عقل حسابگر و منفعت طلب است, آنهم نه حساب معنوى و منفعت همه جانبه دنيوى و اخروى كه اگر اين باشد, كمال مطلوب است.
براى توده مردم, محور قرار دادن خدا و صفات جميل خدايى در دوست گزينى و دشمن گريزى نمى تواند به عنوان درس اول زندگى محسوب شود. مى توان گفت: اين, درس آخر است, نه درس اول و نه درسهاى وسط. تا انسان در صراط مستقيم كمال و معنويت, گامهايى برندارد و مراحلى را پشت سر نگذارد, به مرحله اى كه خدا را محور و اصل و مبناى همه دوستى ها و دشمنى ها قرار دهد, نمى رسد; چرا كه در اين مرحله, بايد همه چيز و همه كس را به خاطر خدا دوست بدارد و از هركه و هرچه غير خدايى است, پرهيز كند. تا انسان از برهوت نفس اماره خارج نشود و گام در وادى ايمن قلب نگذارد, به چنين مرتبه اى نائل نمى شود. آنان كه در طبيعت مادى و جسمانى غوطه ورند, مقامى برتر از حيوانات و نباتات ندارند و ظرفيت ندارند كه مسله حساس خدا محورى براى آنها مطرح شود و آنان كه از مرتبه طبع گذشته و به مرتبه نفس رسيداند, ولى با هواهاى نفسانى مبارزه نكرده اند, بايد به آنها جهاد نفس آموخت و براى اين كه بتوانند در اين جهاد پيروز شوند, بايد آنها را متوجه دشمنى خطرناك كرد كه با اولاد آدم, دشمنى ديرينه و آشتى ناپذير دارد. بايد به آنها گفت:
((لم عهد اليكم يا بنى آدم لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين))9.
((اى فرزندان آدم, آيا با شما عهد نبستم كه شيطان را نپرستيد, چه او دشمن آشكار شماست))؟. هرگاه انسان از مرحله نفس خارج شود و موسى وار قدم در وادى ايمن قلب گذارد و نداى ((نا الله رب العالمين))10 را به گوش جان بشنود, اين شايستگى را پيدا مى كند كه به او درس خدامحورى بدهند و به او بياموزند كه دشمن گريزى و دوست گزينى انسان وارسته -كه نفس اماره را به مسلخ برده و ذبحش كرده- چگونه و با چه ملاكى است11.
بى جهت نيست كه قرآن كريم مى فرمايد:
((ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمان ودا))12.
((آنان كه ايمان آورده و اعمال شايسته انجام داده اند, به زودى خداوند براى آنها دوستى و مودت قرار مى دهد)).

نكات آيه فوق

در آيه اى كه ملاحظه شد, سه نكته مطرح است:
1. اگر ايمان را به معناى اعتقاد راسخ قلبى بدانيم, نخستين چيزى كه براى خدايى بودن دوستى ها لازم است, ايمان است. آنان كه نور ايمان در فضاى دلشان نتابيده است, لايق چنين مقامى نيستند.
2. پس از ايمان, نوبت به اعمال صالح مى رسد. كلمه ((الصالحات)) -كه در اصطلاح, جمع محلى به لام است- معناى عموم مى دهد. بنابراين, براى رسيدن به مقام و منزلت دوستى خدايى كافى نيست كه انسان برخى از كارهاى شايسته را انجام دهد, بلكه بايد همه كارهاى شايسته اى كه مقدور اوست, در برنامه اجرائى او باشد و هيچ كار شايسته مقدورى را ترك نكند.
3. دوستى بر مبناى خدامحورى را خداوند به قلب انسان مى افكند. يكى از نعمتهاى بزرگى كه خداوند به انسان عطا مى كند, همين است. اين نعمت, نعمت عام نيست. در حقيقت, ظل نام رحيمى خداست. اگر ظل نام رحمانى خداوند بود, فراگير بود; ولى چون ظل نام رحيمى اوست, مجاهدت لازم دارد, تا شامل حال انسان گردد. اما آنچه ظل رحمانى اوست, بدون مجاهدت, نصيب همگان مى شود و همه را فرا مى گيرد.
فعل ((سيجعل)) فعل حال يا ماضى نيست. اگر حال بود, چنين معنا مى داد كه هم زمان با ايمان و عمل صالح, دوستى الهى حاصل مى شود و اگر ماضى بود, يعنى پيش از آن كه اشخاص به ايمان و عمل صالح روى آورند, دوستى الهى در قلبشان راسخ مى شود. ولى چون فعل مستقبل است, معناى آيه اين است كه پس از گام نهادن در وادى ايمان قلب و پابرجا شدن در راه ايمان و عمل صالح, نوبت به فرا رسيدن مرحله دوستى الهى مى رسد.
فعل مستقبل بر دو قسم است: نزديك و دور. مستقبل نزديك را با حرف ((سين)) و مستقبل دور را با حرف ((سوف)) بيان مى كنند.
در اينجا فعل مستقبل با حرف ((سين)) به كار رفته و اشاره به مستقبل نزديك دارد. بنابراين, خداوند به لطف بى كران خويش, در نزديك ترين فاصله زمانى, بعد از تحقق ايمان و اعمال شايسته, دل را به دوستى خدايى صفا و جلا مى بخشد و تحقق اين وعده را به آينده دور موكول نمى سازد.
هنگامى كه برادران خطاكار يوسف, متنبه شدند و از پدر خواستند كه براى آنها استغفار كند, به آنها گفت: ((سوف ستغفر لكم))13. ((بعدا براى شما استغفار مى كنم)). يعنى وعده داد كه در آينده دور براى آنها استغفار كند; ولى هنگامى كه نزد يوسف به خطاى خود اعتراف كردند, به آنها گفت:
((لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هو رحم الراحمين))14.
((امروز بر شما ملامتى نيست. خداوند شما را مىآمرزد و او رحيم ترين رحم كنندگان است)).
از اما باقر(ع) نقل شده است كه علت تخير استغفار يعقوب اين بود كه قلب جوان رقيق تر از قلب پير است و جنايت فرزندان يعقوب بر يوسف بود و جنايت آنها بر يعقوب, به خاطر جنايتشان بر يوسف بود; از اينرو يوسف, فورا از حق خود گذشت و يعقوب, عفو فرزندان را به تخير انداخت; چراكه عفو از حق غير بود; از اينرو استغفار را تا سحرگاه شب جمعه به تخير انداخت15.
لطف اين روايت در اين است كه هم از رقت قلب يوسف و هم از حكمت يعقوب, خبر مى دهد. رقت قلب يوسف هم حكيمانه است. چنانكه حكمت يعقوب هم با رقت قلب توم است. ولى رقت قلب جوان, فزون تر است.
يوسف به لطف و كرامت خود بى درنگ برادران را مشمول عفو قرار داد و آنها را به آمرزش الهى مطمئن ساخت و از همان روز, بذر دوستى خدايى را در دلهاى برادران افكند و دوستى خدايى خود را بروز و ظهور بخشيد و برادرانى را كه راه دوستى و دشمنى شيطانى برگزيده بودند, به راه آورد و هنگامى كه پدر از او پرسيد كه برادران با او چه كرده اند, پاسخ داد:
((يا بت لا تسلنى عن صنيع اخوتى و سل عن صنيع الله بى))16.
((پدر, از رفتار برادرانم نپرس, از لطف و احسان خداوند درباره من بپرس)).
آرى وعده خداوند كريم و لطيف اين نيست كه در درازمدت, قلوب مومنان صالح را كانون دوستى خدايى گرداند. بلكه اين عطيه الهى را در كوتاه ترين مدت تحقق مى بخشد.

پى نوشت:

1. نهج البلاغه: ح287 (فيض الاسلام, ص1219).
2. همان.
3. همان.
4. همان, نامه31 (فيض الاسلام, ص921 و 926).
5. التغابن: 14.
6. الممتحنه: 1.
7. الحشر: 10.
8. ممتحنه: 13.
9. يس: 60.
10. قصص: 30.
11. در اشاراتى كه به طبع و نفس و قلب داريم, نظر به منازل هفتگانه انسان است و چهار منزل ديگر, عبارتند از: روح, سر, خفى و اخفى.
12. مريم: 96.
13. يوسف: 98.
14. يوسف: 92.
15. نورالثقلين: ج2, ص465 و 466.
16. همان: ص469.

مقالات مشابه

پیوند ایمان و محبت در قرآن و عرفان

نام نشریهبینات

نام نویسندهنسرین حسینی کاشانی

تأملي در معناي حب در قرآن و دلالتهای تربيتی آن

نام نشریهپژوهش در مسائل تعلیم و تربیت اسلامی

نام نویسندهعلی شیروانی, محمد نجفی, بابک شمشیری, راحله نبوی‌زاده

عشق و محبت حقیقی در آینه وحی (1)

نام نشریهمجله درسهایی از مکتب اسلام

نام نویسندهاسماعیل نساجی زواره

محبت از نگاه قرآن

نام نشریهمجله قرآنی کوثر

نام نویسندهمعمار منتظرین

عشق و محبت از منظر قرآن كريم

نام نشریهمجله قرآنی کوثر

نام نویسندهمعمار منتظرین

ملاك هاي قرآني تشخيص دوست از دشمن

نام نویسندهقادر مولایی